ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

اتفاقات مهم 19 روز گذشته

مهمترین اتفاق حضور ملورین در کنار ما و در کنار سفره هفت سین در لحظه تحویل سال بود . امسال بر عکس هر سال ، مامانم و محمدرضا اومدن خونه ما و مادر و پدر همسری هم پیش ما بودن  .حضور ملورینم با شکوه ترین و زیباترین لحظه ها رو برامون رقم زد. خدایا بخاطر این موهبت و زندگی دوباره ازت ممنونیمممم... ناف ملورینم روز پنجم تولدش افتاد ... دخمل کوچولوم بعد از افتادن نافش خیلی راحت تر شد . روز دهم تولدش من و محمد ، ملورین کوچولو رو بردیم حموم ... خییییییییییلی سخت بود ولی خیلی هم باحال بود ... دخملکم حسسسسسسابی از آب بازی خوشش میاد و اصلاً از اینکه آب روش بریزی ناراحت نمیشه . اگرچه بار اول که اومدم روش آب بریزم ، یهو تا زیر گلوشو خیس کردم و بچ...
15 فروردين 1392

عشق کوچولوی من خوش اومدی

ملورین کوچولوی من ، 26 اسفند ماه 1391 ، ساعت 10.30 پاهای کوچولوشو تو این دنیای بزرگ گذاشت . قد ملورین در زمان تولد 47 سانتی متر ، وزنش 2کیلو و 900 گرم بود. عزیز دل من تو 37 هفته و 5 روزگی جنینیش بدنیا اومد ... خوش اومدی عشق نازممممممممممم  نینی من در چند ساعت اول تولد  ...
15 فروردين 1392

خاطرات زایمان + زردی ملورین

از روز تولد ملورین تا حالا خیلی سرم شلوغ بود و نتونستم زودتر از اینا وبلاگ نینی کوچولمو آپدیت کنم ، امروز یه فرصت کوچولو گیر آوردم ، در حالی که عشق کوچولوم کنارم خوابیده ، دارم سعی میکنم تن تن هرچی به ذهنم میرسه و میخوام که خاطره بشه ، بنویسم ... میخوام اول از زایمانم و علت زودتر بدنیا اومدن فسقلیم بگم ... چون قرار بود این فرشته کوچولو 7 فروردین بیاد ، اما یکمی عجله کرد و زودتر اومد ...  5 شنبه ، بیست و چهارم ، همسری ساعت 12 شب منو برد اورژانس بخاطر سرماخوردگی ... چون خیلی گر میگرفتم ، همسری نگران شده بود . البته من همیشه گرمم بود ، ولی اون شب همش گر میگرفتم و همرو کلافه کرده بودم . تقریباً یه هفته ای هم میشد که خونه مامانم بودم . ...
15 فروردين 1392
1